1) فكر ميكنم كه حالا ديگر چهار ماه شد.از آخرين چيزي كه اينجا نوشتم بيشتر از چهار ماه گذشته و من بيشتر از هر زمان ديگري تشنه و آماده نوشتن هستم.اين نبودن، غيبت، حضور نداشتن(مختار هستيد كه هر نامي روي آن بگذاريد..!) دلايل مختلفي داشت كه خب حالا ديگر به نظرم بازدارنده به نظر نميرسند.حالا همان دلايل به من، به من بي معرفت نهيب ميزنند كه اينجا باشم و غيبت نكنم.خيلي وقتها غيبت به معناي همان حضور است.اما الان به منزلهي آن خيلي وقتها نيست.الان هر واژهاي معناي خود را ميدهد و من ميخواهم كه غيبت نكنم.پس استارت اينجا از الان دوباره زده ميشود.تا ببينيم كه چه پيش ميآيد و چه چيزي در طالع ميافتد...
.....................................................................................................................................
2)چيزهاي مختلفي وجود داشت و در ذهن من حركت ميكرد كه از آنها براي افتتاح دوباره شوكران استفاده كنم.از جدايي افشين قطبي از پرسپوليس گرفته تا شاهكار پنج ستاره تاد هينز يعني "من آنجا نيستم".اما راستش را بخواهيد اين روزها هيچ چيز برايم دل انگيزتر و آرامش بخشتر از كشف دوباره ترنس ماليك بزرگ وجود ندارد.اين روزها براي بار دوم بعد از چند سال مجددا دو شاهكار ابتدايي او(برهوت و روزهاي بهشت) را تماشا كردم و به اين نتيجه رسيدم كه پسوند بزرگ چيزي است كه به راحتي ميتواند اين نام را همراهي كند...
.......................................................................................................................................
3)اگر دهه شصت را به همراه دهه هشتاد ناموفق ترين دهههاي سينماي آمريكا به حساب آوريم، دهه هفتاد به عنوان واسط بين اين دو دهه ميتواند واجد صفت "بهترين دهه سينماي آمريكا" باشد.دههاي كه در كوران آشوبها و هنجار شكنيهاي سياسي/اجتماعي قرار داشت و از انرژي و شكوه ويران كنندهي آنها براي خلق و تحت تاثير قرار دادن استفاده ميكرد.از طرف ديگر سينماي محافظهكار و فرتوت و از كار افتاده دهه شصت در دست جوانهايي افتاده بود كه اول از همه عاشق سينما بودند و سينما را براي خود سينما ميخواستند و بعد به خاطر فيلمهايي كه در نوجواني و جوانيشان تماشا كرده بودند تبديل به داستان گوياني نترس و غير عادي شده بودند.فيلمهاي غير عادي و تجربه گراي دهه شصت سينماي اروپا تاثير خود را روي اين جوانان گذاشته بود و حالا وقتش بود كه تجربه اروپايي در مدل آمريكايي مورد استفاده قرار بگيرد كه خب قرار گرفت و نامهايي را به تاريخ سينما اضافه كرد كه مهمترين ويژگيشان جسارت بود.جسارت در خلق يك فيلم داستاني با مايهها و ايدههايي كه خيلي وقتها كليشهاي بودند.و خب اجراي تر و تازه اين فيلمسازان جسور از كليشهها نتيجهاش شاهكارهايي شد كه اين نامها را بر پيشاني خود به عنوان كارگردان داشت؛ هال اشبي،مايكل چيمينو، فرانسيس فورد كوپولا، برايان ديپالما، مارتين اسكورسيزي، رابرت آلتمن، باب رافلسون، باب فاسي و ترنس ماليك...
....................................................................................................................................
4)هم "برهوت"(1973) و هم "روزهاي بهشت"(1978) داستان آشنا و قبلا ديده شدهاي دارند."برهوت" به نوعي ادامه "باني و كلايد"(آرتور پن) به نظر ميرسد.با همان ايدههاي ضد اجتماعي و عصيانگر كه آدمهاي خسته و دلگيرش را از شهر/تمدن راهي روستا/بدويت ميكند.(البته تركيب يك دختر با يك پسر به همراه جاده و قتل و خشونت تبديل به خرده ژانر بي نهايت دوست داشتني شد كه از كوئنتين تارانتينو/توني اسكات(عشق حقيقي) و ديويد لينچ(قسيالقلب) تا به نوعي ديگر و تغيير شكل داده در "تلما و لوئيز"(ريدلي اسكات) را در برميگيرد)."روزهاي بهشت" هم، ميتواند نمونه و مدل آمريكايي عاشقانهي سه نفرهاي مثل "ژول و ژيم"(فرانسوا تروفو) باشد كه عشق ما بين سه آدم را با تمام اوج و فرودهايش نشان ميدهد. اما نكته اساسي اينجا است كه ترنس ماليك در هر دو فيلم مسير متفاوتي را طي ميكند.خشونت عريان/هدفمند و سبك بي قيد و رهاي آرتور پن در "باني و كلايد" تبديل به خشونتي شاعرانه/بي هدف در "برهوت" ميشود كه سبك فيلمسازي چيده شدهي ماليك آن را به شدت غبن انگيز و غمين جلوه ميدهد.در "روزهاي بهشت" هم ماليك خشونت و افسار گسيختگي را جايگزين ديدگاه سوپر رمانتيك و منزه تروفو كرد و اين گونه مدل سه آدم در يك موقعيت عاشقانه را كه در "ژول و ژيم" به پذيرندگي ژول(اسكار ورنر) ميرسيد به عدم پذيرش از سوي مزرعه دار جوان(سام شپارد) در "روزهاي بهشت" تغيير داد و كار را به آنجا رساند كه دو راس عاشقانه فيلم جان خود را از دست بدهند...
...................................................................................................................................
5)بند بالا را به حساب آنونسي براي معرفي ترنس ماليك بزرگ در نظر بگيريد.فيلمسازي كه تاثيرش امروز خود را در فيلمسازي ديگر به نام آندرو دومينيك و در فيلمي به نام "قتل جسي جيمز به دست رابرت فورد بزدل" نشان ميدهد.فيلم دومينيك پر از چيزهايي است كه تماشاگر فيلم بين را به ياد دو شاهكار ماليك در دهه هفتاد مياندازد.از استفاده توصيفي و پيشگويانه نريشن(كه ماليك دو سال قبل از استنلي كوبريك(باري ليندون) دست به اين كار زد)، خلق نوعي ملال شاعرانه از طريق نوع خاص زمان بندي كه هر پلان را كوتاهتر از شكل مرسوم اجرا ميكند گرفته تا قابها و عكسهايي از غروب و مناظر دشت و طبيعت فرو رفته در آن(كار هنرمندانه و نبوغ آميز راجر ديكنز فيلمبردار در قتل جسي جيمز... يادآور يكي از بهترين فيلمبرداريهاي تاريخ سينما است كه نستور آلمندروس بزرگ آن را در "روزهاي بهشت" انجام داده است)...
..............................................................................................................................
6) شما چه نظري دربارهي اين ديوانه/نابغهي دهه هفتادي داريد..؟
* يكي از ديالوگهاي فيلم "روزهاي بهشت"(ترنس ماليك)
شما هم بنويسيد (7)...